ترانه با شش خرس به اتاقش رفت . در تخت نرمش فرو رفت و به آنها گفت : حالا باید به باغچه ام برسم . نباید ملکه را ناراحت کنم ، باید باغچه را سرحال کنم . شش خرس گفتند : درسته بانوی من . ملکه از دیدن باغچه شما خیلی خوشحال شدند . امیدوارم در سرزمین پاستیلی از این نوع باغچه ها زیاد شوند . 

ترانه با سر خود آنها را تایید کرد . بعد به آنها گفت : لطفا برید بیرون و استراحت کنید . می خواهم استراحت کنم . 

به همه بگویید مزاحم من نشوند ، می خواهم استراحت کنم . 

بعد از سه ساعت ترانه بیدار شد . آلوچه به اتاقش آمد و گفت : ملکه شمارا احضار کردند ، گویا با شما کار مهمی دارند . 

ترانه به اتاق ملکه رفت . ملکه دستور داد به غیر شش خرس و ترانه ، هیچکس آنجا نباشد . بعد از رفتن آنها ملکه گفت : 

من سه سال دیگر خواهم مرد . وقتی من مردم ترانه باید ملکه شود . 

ترانه گفت : ملکه من سال دیگر مردم این شهر را خوشبخت می کنم . مطمئن باشید که لیاقت این رتبه را خواهم داشت . 

بعد از سه سال ملکه لالایی مرد . حالا نوبت ترانه بود که ملکه شود . 

جشن ترانه تمام شد و او دستور داد تا به همه مردم پول بدهند تا هر چیزی که می خواهند بخرند . مردم که نمیدانستند چه خبر است ، سریع پول ها راگرفتند و برای خودشان چیزهایی خریدند .

ملکه ترانه در جشن به آرامی گفت : داستان من هم تمام شد . 

#بانوی سبز 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش امیر مسلمی آسانسور هیدرولیکی | بالابر هیدرولیکی | جک هیدرولیکی تناسب اندام Jen Heather طراحی لوگو فروشگاه پزشکی