وقتی ترانه بیدار شده بود ، صبح شده بود .

ترانه شش خرس را صدا زد و از آنها خواست تا لباس های مخصوصش را به او بدهند . ترانه دست و صورتش را شست و لباس هایش را پوشید . 

به شش خرس گفت : من می خواهم ملکه راببینم ، آیا بیدار هستند ؟! ملوچه گفت : بله بیدار هشتند .

ترانه به اتاق پادشاهی ملکه رفت ، عرض ادب کرد و گفت : من درخواستی از شما دارم . 

ملکه گفت : بگو ، می شنوم .

ترانه مکثی کرد و گفت : خب . من . یک باغچه می خواهم !

ملکه تعجب کرد و خندید . شش خرس از رفتار ملکه تعجب کردند و به او نگاه کردند . ملکه گفت : در سرزمین پاستیلی خیلی زیاد باغچه داریم ، تو کدام را می خواهی ؟

ترانه گفت : من باغچه هایی با گل های سوسن ، رز ، داوودی ، بنفشه و. می خواهم . من می خواهم باغچه ای پر از گل های زیبا داشته باشم . 

ملکه گفت : باشه ! تو با شش هرس برو و هر چه برای باغچه ات می خواهی بخر . 

بعد از مدتی کوتاه ، تمام لوازم باغچه خریده شد . ترانه و شش خرس باغچه را ساختند . ملکه آمد و باغچه را دید و ایستاد . 

او خشکش زد . بعد ناگهان قدم برداشت و به سمت باغچه رفت . ترانه به او گفت : باغچه من امادهست . 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خانه بازی و خلاقیت گردو: دنیایی کوچک برای بزرگ شدن CryptoTab turk6istanul.parsablog.com فروش دوربين مداربسته نا تمام پروانه رنگی new marketing باربری اوکی بار موسیقی احساس کره ! کافه اندیشه